قوله تعالى: الله ولی الذین آمنوا ولیهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روى معنى همه یکسان‏اند، میگوید الله خداوند مومنان است، کار ساز و یارى دهنده ایشانست، و راهنماى و دلگشاى دوست ایشانست. در بعضى اخبار مى‏آید از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که گفت کسى که کعبه مشرف معظم خراب کند و سنگ از سنگ جدا کند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد که بدوستى از دوستان الله استخفاف کند، اعرابیى حاضر بود، گفت یا رسول الله این دوستان الله که‏اند؟ گفت مومنان همه دوستان خدااند و اولیاء وى، نخوانده‏اى این آیت که الله ولی الذین آمنوا نظیرش آنست که گفت جل جلاله ذلک بأن الله موْلى الذین آمنوا و أن الْکافرین لا موْلى‏ لهمْ میگوید الله یار و دوست مومنانست و کافران را نه. و نه خود درین جهان دوست و کار ساز مومنانست که در آن جهان همچنانست، چنانک گفت «نحْن أوْلیاوکمْ فی الْحیاة الدنْیا و فی الْآخرة»


و در حکایت از قول یوسف گفت أنْت ولیی فی الدنْیا و الْآخرة بسا فرقا که میان هر دو آیت است از نحْن أوْلیاوکمْ‏


تا أنْت ولیی بس دورست، و انکس که بدین بصر ندارد معذور است، نحْن أوْلیاوکمْ‏


از عین جمع رود و أنْت ولیی اشارتست بتفرقت، نه از آنک ولى را بر نبى فضل است که نهایت کار ولى همیشه بدایت کار نبى است، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند و عاجزان را بیش نوازند، که جسارت دعوى آشنایى ندارند، و از آنک خود را آلوده دانند زبان گفتار ندارند! هر که درمانده‏تر بدوست نزدیکتر! هر که شکسته تر بدوستى سزاوارتر! «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى» در خبر مى‏آید که روز قیامت یکى را بحضرت برند، ازین شکسته سوخته، الله گوید بنده من چه دارى؟ گوید دو دست تهى و دلى پر درد و جانى آشفته و حیران، در موج اندوه و غمان، گوید همچنین مى رو تا بسراى دوستان، که من شکستگان و اندوهگنان را دوست دارم «انین المذنبین احب الى من زجل المسبحین»


گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار


پیشت بنهم این جگر سوخته زار

گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بارظ کاید جگر سوخته با مشک بکار


داود ع گفت بار خدایا! گیرم که اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد، دل را بچه شویم تا از غیر تو طهارت پذیرد؟ فرمان آمد که یا داود دل را بآب حسرت و اندوه بشوى تا بطهارت کبرى رسى، گفت بار خدایا این اندوه از کجا بدست آرم؟


گفت این اندوه ما خود فرستیم، شرط آنست که دامن در دامن اندوهگنان و شکستگان بندى، گفت بار خدایا ایشان را چه نشانست؟ گفت یراقبون الظلال و یدعوننا رغبا و رهبا همه روز آفتاب را مى‏نگرند تا کى فرو شود و پرده شب فرو گذارند، تا ایشان در خلوتگاه و نحْن أقْرب کوفتن گیرند، فمن بین صارخ و باک و متأوه، همه شب خروشان و سوزان و گریان، با نیاز و گداز، روى بر خاک نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند، که یا رباه یا رباه! بزبان حال میگویند.


شبهاى فراق تو کمانکش باشد


صبح از بر او چو تیر آرش باشد

و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد


گویى شب را قدم بر آتش باشد

و از جبار عالم ندا مى‏آید که اى جبرئیل و میکائیل شما ز جل تسبیح بگذارید که آواز سوخته مى‏آید، هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد، در آب و گل مهر ما سرشته دارد، مقربان ملا اعلى از آن روز باز که در وجود آمدند، تا برستاخیز دست در کمر بندگى ما زده‏اند، و فرمان را چشم نهاده و در آرزوى یک نظر میسوزند، انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته که این چیست! خدمت اینجا و محبت آنجا! دویدن و پوییدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشان را! و عزت احدیت بنعت تقدیرایشان را جواب میدهد که کار سوز دارد و اندوه، نهاد ایشان معدن سوزست و کان اندوه‏.


بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر


بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن

در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل


جز دل مسکین خون آلود را قربان مکن‏